با اینکه مدت زمان زیادی نیست کارمو در شرکت آرا ژن شروع کردم ولی قراره بود شنبه چهارم آبان ماه بریم برای لاپاراسکوپی میشهای آقای قزوینی که از سمنان میش هاشون آورده بودن. من هم استرس رقیق کننده و زنده موندن اسپرمهارو داشتم و هم هیجان دیدن و یاد گرفتن لاپاراسکوپی و هم دلشوره اینکه یه نفر به شرکت ما اعتماد کرده و گوسفنداشو از شهرشون آورده برای تلقیح و باید کارش به بهترین شکل انجام بشه. هرچند از چند روز قبل ما برنامه ریزی هامونو کرده بودیم و آماده بودیم تا به بهترین کارو انجام بدیم.
من پنج شنبه دوم آبان رفتم به یه آزمایشگاه دوست آقای دکتر عصفوری تا مواد رقیق کننده رو وزن کنم. خلاصه بعد از اندازه گیری، مواد منتقل کردم به آزمایشگاه خودمون دیگه کاری نداشتم ولی باید یکسری دیگه از وسایل به آزمایشگاه دانشگاه منتقل می شد برای اتوکلاو و باید آب دو بار تقطیر از آزمایشگاه گرفته میشد و در آخر باید با مزرعه مرغ تخم گذار برای گرفتن تخم مرغ تازه برای رقیق کنندمون هماهنگی لازم رو انجام میدادیم. این وسط من یه پرانتز باز کنم که چون آزمایشگاه شرکت ما تازه راه اندازی شده مجبوریم برای یکسری از کارهامون از دیگران کمک بگیریم و از وسایلشون استفاده کنیم که اینم خودش یکم نگران کننده است چون باید هماهنگی های لازم بموقع انجام بشه تا یه وقت خدایی نکرده بعدش ما دچار مشکل نشیم. خلاصه اینکه من و آقای مهندس مسعود جمعه سوم آبان تا شب دیر وقت یکسری وسایلو آماده کردیم و وسایل اسپرم گیری و لاپاراسکوپیو و . . . رو آماده کردیم تا شنبه صبح زود کارمونو شروع کنیم. بماند که اونشب کلی هیجان مثبت و منفی و کلی استرس داشتیم.
بالاخره شنبه صبح از راه رسید من با انرژی و هیجان زیاد به سمت شرکت حرکت کردم تا رقیق کننده رو آماده کنم وقتی رسیدم شرکت شروع کردم به آماده سازی رقیق کننده و کارهای اولیشو انجام دادم تا تخم مرغ تازه از راه برسه، آخه یه قسمت از فرمولاسیونی که استفاده میکنم دارای زرده تخم مرغه، یکم طول کشید تا تخم مرغ از مزرعه برسه وقتی رسید من زردشو جدا کردم و به رقیق کننده اضافه کردم و بعد از انجام کلی کار دیگه حالا رقیق کننده یا شاید بهتر باشه که بگم محیط تغذیه اسپرم آماده شده بود. با یه استرس شدید و احساسی که از صورتم و دستامو اینا کامل میشد فهمیدش مایع رقیق کننده رو ریختم داخل لولههای فالکون و آماده شدیم که بریم مرکز برای اسپرم گیری از قوچ های انتخاب شده هموزایگوت و رقیق کردن اسپرمها برای تلقیح. من و آقای مهندس وسایل جمع کردیم پشت ماشین تا بریم برای اسپرمگیری مهندس جوادی هم قرار بود خودش بیاد مرکز برای نظارت به کارای اسپرم گیری. ما حدودای ظهر رسیدیم مرکز، وسایلو آماده کردیم و اسپرم گیری شروع شد هر دفعه که اسپرم گرفته میشد من زیر میکروسکوپ اسپرمارو ارزیابی میکردم تا ببینم کیفیت لازم برای رقیق کردن و تلقیح رو داره یا نه و بعد اگه کیفیتش تایید میشد با رقیق کنندههایی که درست کرده بودم رقیقشون میکردم و میزاشتم داخل بشر، ما تقریبا ۱۲ انزال خوب از قوچهای هموزایگوت جمع آوری کردیم و بعد از رقیق سازی، اسپرمهارو خنک کردیم و داخل یخ ژل گذاشتم تا منتقل کنیم البته برای اینکه خنک سازی انجام بشه مراحل مختلفیو انجام دادیم و کلی خستمون کرد ولی خوب دیگه تموم شد. مرحله دوم از کارمون هم به خوبی انجام شد حالا باید اسپرمهای رقیق شده و با ارزشمون رو به جایی که دامهای آقای قزوینی اونجا بود منتقل میکردیم که فاصله زیادی با زنجان نداشت ما بلافاصله بعد از انجام عملیات اسپرم گیری و رقیق سازی با ماشین آقای مهندس به سمت محل نگهداری میشها حرکت کردیم بعد از تقریبا ۴۰ دقیقه به محل رسیدیم قبل از ما تیم لاپاراسکوپی شامل دکتر حسنی و دکتر اسکافی به همراه دکتر عصفوری و چندتا از دکترای دیگه که با شرکتمون کار میکنن اونجا مستقر شده بودن تا ما برسیم. وقتی رسیدیم وسایلو آماده کردیم برای لاپاراسکوپی، میشها تک تک روی تخت لاپاراسکوپی بسته میشدن اسپرمهای رقیق شده رو من بعد از ارزیابی زیر میکروسکوپ و گرم شدن، داخل پیپت تلقیح لاپاراسکوپ میکشیدم و وقتی دکتر با تلسکوپ شاخ رحم رو پیدا میکرد به من میگفتن تا تزریق اسپرم رو انجام بدم البته موقعی که کارو انجام میدادن توضیحاتی رو هم در رابطه با چگونگی انجام عمل لاپاراسکوپی میدادن و گفتن که من و سایر دوستان که با ما اومده بودن میتونیم این عمل رو انجام بدیم، دوستان هر کدوم یک بار این کارو انجام دادن که البته زیاد موفق نبودن حالا نوبت من بود تا این کار امتحان کنم که با کمک دکتر انجام دادم و شاخ رحم پیدا کردم و در نهایت تزریق… خیلی حس خوبی بود ، حس موفقیت داشتم، امیدوارم کارهای بعدیمون هم با موفقیت انجام بشه….